مقالات
ادامه خاطرات کردستان
به هر حال مدت یکسال آنجا بودم و اتفاقات جالبی برام افتاد افراد مختلفی پیش من می آمدند بزرگان ارتش برای بررسی اوضاع با هزار سلام و صلوات می آمدند و از نزدیک می دیدند که چه خبر هست و اطلاعاتی را جمع ...
ادامه خاطرات سربازی
خاطرات پادگان لشکرک را با یک خاطره می بندم، یک شب همه در خواب ناز بودیم ناگهان صدای مهیبی همه را از خواب پراند. وقتی چراغ ها را روشن کردیم دیدیم یک جوان(که از همه بلند قد تر بود و از اهالی مردم شری...
خاطرات جبهه و جنگ
سال 59 بود که تصمیم گرفتم برم سربازی....... بعد از هزار جور کلنجار رفتن با پدر و مادر بالاخره با انکه به اونها حق می دادم وضعیت مملکت خطرناکه قول دادم تو کردستان پیدام نشه آخه همینجور جوانها اعم...