نرم نرمک میرسد اینک بهار
زمستان کوله بار برفی اش را میبندد و زمین لباس عروس سفیدش را از تن در می اورد.
هر گامی که زمستان بر میدارد پشت سرش ادم برفی ها ی چاق شروع به اب شدن میکنند و جای خود را به سبزه های نوجوان و شاداب بهاری میبخشند.
صدای شادی رود هنجره ی طبیعت را به صدا در می اورد و چشمان گریان اسمان از دور شدن زمستان قطره ای از اشک بلورین خود را یر روی شاخه های پرمهر درخت کوهستان پیر می اندازد و از شدت ناراحتی شروع به گریه ای ناپایدارمیکند.
و گل های نوزاد صورتی رنگ کوچک زیر سایه ی مادران بلند قدشان میروند و با خیال اسوده میخوابند.
خرس قهوه ای رنگ غار تنها از خواب چند روزه خویش بر میخیزد و با شادی روبه جنگل که از دور به شکل یاقوتی سبز میدرخشد روانه شده و در راه فرا رسیدن سال نو را به دوستان خود تبریک میگوید و این است افسانه بهار و فرا رسیدنش.