رابطه کارگردان با بازیگر
رابطه کارگردان با بازیگر زبیرپاداش به نظر شما چه چیز باعث می شود که یک نقاش از نقاشی دیگر کار کند حال آن که هر دو از یک منظره و یک ابزار کار استفاده کرده اند؟ یکی از تابلوها واکنشی عاطفی در بیننده ایجاد می کند در حالی که دیگری فقط یک نقاشی است! رابطه کارگردان با بازیگر مهم ترین تصمیم بعد از انتخاب فیلمنامه در تئاتر این است که چه کسی در آن بازی کند یا چه کسانی برای نقش های آن برگزیده شوند. در کارگردانی بازیگرها مهم ترین مطلب، انتخاب صحیح افراد است، زیرا بازیگران قادرند صحنه ی را بسازند یا از بین ببرند. ممکن است صحنه ی زیبایی در فیلمنامه ی خود داشته باشید و به زیبایی هم آن را کارگردانی کنید اما آن چه که اشکال به وجود می آورد انتخاب بازیگر نامناسب باشد، بنابراین شخصیت مورد نظر در فیلم بلافاصله افت می کند. گاهی نیز ممکن است شخصیتی را که در فیلمنامه ضعیف پرورده شده، به دست بازیگر باتجربه یی بدهید و از آن شاهکاری بسازد، پس بسیاری از کارگردان ها تمایل دارند در انتخاب بازیگر آزاد باشند و خود، بازیگرانشان را انتخاب کنند؛ بعضی نیز این کار را به کمک مشاورینی زبردست که در اصطلاح «بازیگردان» نامیده می شوند به انجام می رسانند و حتی گاه پیش می آید که فیلمنامه بر اساس شخصیت بازیگری مشخص نوشته شده و دیگر گریزی از آن نیست، اما همه ی کارگردان ها، به اتفاق، از این که تهیه کننده بازیگری را به آن ها تحمیل کند ناراضی هستند. اولین بررسی کارگردان روی بازیگرش، کنکاش درباره ی شباهت هایی است که شخص مورد نظر باید از نظر جسمی، نحوه ی برخورد، شیوه ی رفتار و خصوصیات اخلاقی با شخصیتی که در فیلمنامه هست، داشته باشد. اصولاً هر کارگردانی مایل است بازیگرانش انعطاف پذیر، سریع الانتقال، باذوق، خلاق و ماهر باشند چرا که حرفه ی بازیگری اساساً محتاج چنین خصایصی است. بازیگر باید قادر باشد با بهره گیری از میمیک صورت، فن بیان، تأکید در کلام، نرمش بدن، شیوه ی راه رفتن و به راحتی شخصیت مورد نظر را القا کند. از این رو تبحر در نشان دادن چنین حالاتی نیازمند نشأت گرفتنشان از روح و روان بازیگر بوده که پرواضح است هر چه تجربه بیش تر باشد ارایه ی بازیگری نیز کامل تر خواهد بود، ولی با این وجود موفقیت بازیگر در سینما بستگی زیادی به هنر کارگردان در هدایت او دارد. البته کارگردان درس بازیگری نمی دهد بلکه به بازیگر کمک می کند تا از فیلمنامه برداشت درستی داشته باشد، چرا که بعضی از بازیگران چنان غرق برداشت شخصی خود از شخصیت داستان می شوند که قادر به هماهنگی با دیگر شخصیت های فیلم نیستند. باید در نظر داشت که بازی در سینما و تلویزیون به مقیاس گسترده یی با بازی در تئاتر تفاوت دارد، زیرا به تکنیک های افزوده یی علاوه بر تکنیک های بازی در تئاتر نیاز دارد که اگر بازیگر به آن ها واقف نباشد نمی تواند در سینما و تلویزیون ایفاگر نقش موفقی در تئاتر یا سینما باشد. کارگردان می تواند با بهره گیری از فن آوری و امکانات ویژه ی سینما - تلویزیون و تئاتر، کمک های شایان توجهی به بازیگر ارایه دهد تا حدی که همین قابلیت ها باعث شده عده یی بدون داشتن سابقه ی تئاتری و فنون بازیگری صحنه، به ستاره های عالم سینما و بازیگران موفقی در تلویزیون بدل شوند. از جمله وجوه تمایز سینما و تلویزیون با تئاتر مسایلی است همچون: تداوم (Continuity) بازیگر سینما هفته ها و ماه ها باید وحدت شخصیت پردازی اش را حفظ کند، حال آن که ممکن است طی این مدت، روزانه، مقدار کمی از آن را مقابل دوربین عرضه کند. گاهی پیش می آید که بازیگر آخرین صحنه ی فیلم را در ابتدا بازی کرده یا صحنه هایی را که از نظر حسی بسیار با هم متفاوت هستند در یک روز بازی کند، اما کار بازیگر تئاتر متداوم است و کارگردانش با تمرین های طولانی، او را به سمت اجرای مستمر هدایت می کند در حالی که کارگردان سینما بازیگرش را مرحله به مرحله پیش می برد. زاویه ی دید (Angle) نمایش را آن چنان که خود می خواهیم تماشا می کنیم، اما فیلم را چنان می بینیم که کارگردان می خواهد. در تئاتر برای تأکید روی قسمت های خاصی بازیگر با توسل به انفعالات فیزیکی توجه تماشاگر را جلب می کند، ولی در سینما، میزانسن های اعمال شده از سوی کارگردان است که این کار را انجام می دهد؛ از جمله تقطیع (Break Down)، اندازه ی نما (Scale)، مکان دوربین (Set-up)، حرکت دوربین (Moving Camera)، نوع عدسی (Lense) و چگونگی نورپردازی (Lighting). البته در مرحله ی پس تولید هم عواملی چون تدوین (Editing)، جلوه های ویژه (Special Effect)، موسیقی متن (Musical Score) و دوبله (Dubbling) بر نحوه ی عملکرد بازیگر، تضعیف یا تقویت آن، تأثیر می گذارند که همه*ی آن ها نیز تحت نظارت و تأیید نهایی کارگردان فعالیت می کنند. از آن جا که کارگردان نه تنها با تکنیک فیلمسازی و صحنه پردازی بلکه با عواطف انسانی نیز سر و کار دارد، باید آگاهی زیادی از سرشت آدمی و روانشناسی رفتاری داشته باشد. او باید رفتاری پدرانه و با سیاست از خود نشان دهد. تنها از یک راه می توانید افراد را به کاری وادار کنید که می خواهید انجام دهند و آن، ایجاد انگیزه و حس خواستن در آن هاست. یکی از بهترین راه ها، این سخن «ویلیام جیمز» است که می گوید: «همه تعریف را دوست دارند. ریشه دارترین اصل در سرشت آدمی میل وافرش به قدردانی است و از آن جا که بازیگران فرقی با دیگران ندارند، نسبت به کارگردانی که رضایت خود را نشان می دهد و در مواقع لزوم تشویق می کند عکس العمل خوبی نشان می دهند» یا سخن بزرگ دیگری به نام «کریشتون» که می گوید: «کارگردان باید با بازیگرانش دوست باشد. البته منظورم این نیست که کارگردان باید تک تک بازیگرانی را که با او کار می کنند بشناسد و با آن*ها رابطه*ی دوستانه برقرار کند ولی خب وقتی کارگردانی، بازیگری را هدایت می*کند، از آن*جا که قصد بیرون کشیدن بخشی از درونش را دارد، باید رابطه یی صمیمانه با او داشته باشد البته اگر مقدور است»! بعضی اوقات اتفاق می افتد که به بازیگر روی صحنه، احساس ترس عجیبی دست می دهد یا ممکن است دچار وسواس شود. در این جاست که احساس می شود ادامه ی کار مشکل خواهد بود و کارگردان باید به سرعت راه حل منطقی این مسئله را بیابد. یکی از عللی که باعث به وجود آمدن چنین ترسی می شود، کارگردان است که به تمرین ها بهای زیادی نداده یا بازیگر را به اندازه ی کافی توجیه نکرده یا آن قدر به او نق زده که به تدریج ترس توی دل بازیگر جمع شده و در یک صحنه ی خاص خودنمایی کرده است؛ به قول «کلارک گیبل»: «کارگردان های ناآگاه و مستبد، احساس امنیت را از انسان می گیرند. وقتی در صحنه حضور دارند باعث تخریب خلاقیت بازیگر و در نتیجه تخریب فیلم یا نمایش می شوند، چرا که هیچ کس حاضر نیست از خود مایه بگذارد و به آن چه او می خواهد اهمیتی بدهد؛ همگی به صورت ماشین در خواهند آمد بدون این که ذره یی از جنبه ی هنری خود مایه بگذارند». یک فیلم یا نمایش برای خودش جهان کوچکی است و توازن از مهم ترین موارد آن است. کارگردان باید بتواند تمام عوامل را متوازن کند. از خطرناک ترین مسایل در فیلمسازی، این واقعیت است که وقتی شما با ستاره یی کار می کنید باید توجه داشته باشید که این ستاره ها به دلیل تکرار همان صدا و حرکات است که ستاره شده اند و تماشاگر هم به آن ها عادت کرده است. اگر روزی قرار بر این باشد که کارگردانی با ستارگان سینمای تجاری کار کند، یک کارگردان عاقل که نگران بازگشت سرمایه*ی تهیه*کننده*ی خود است در چنین مواردی از ریسک تغییر دادن شخصیت بازیگرها یا به عبارت دیگر دگرگون کردن تیپ جاافتاده ی آن ها در سینما اجتناب می کند؛ به این دلیل که بیش تر بازیگران بزرگ سینمای تجاری یا ستارگان هالیوود هرگز به آن مفهومی که ما در تئاتر به آن برمی خوریم بازیگر نبوده و نیستند. برای مثال «گری کوپر، کلارک گیبل، ارول فلین» و … تیپ خاصی در فیلم ها ارایه داده اند. «جان وین و جیمی استوارت» نیز این چنین بوده اند. بدا به حال کارگردانی که بخواهد تیپ آن ها را تغییر دهد. از دیگر مشکلات یک کارگردان سینما و تلویزیون، کار با بازیگران کودک و نوجوان است. کار با بچه ها از جهاتی مشکل تر از به کارگیری بازیگران بزرگسال است. آن چه مسلم است این که بازیگران خردسال یا نوجوان از نظر حساسیت و شعور اجتماعی با بزرگسالان تفاوت دارند، به ویژه این که به راحتی از چیزی آزرده خاطر شده و احتمالاً کار را ترک خواهند کرد. از این رو کارگردان موقع کار کردن با آن ها پیوسته باید در رفتار و کلام خود دقت کند و به ویژه در ایجاد ارتباط با آن ها دقت لازم را به کار برد تا بتواند احساس مسئولیت و حس هم ذات پنداری با نقش شان را تحریک کرده و بدین وسیله بهترین بازی را از آن ها بیرون بکشد. خلاصه این که یک هنرجوی کارگردانی اگرچه می تواند فنون قراردادی فیلمسازی و فیلمنامه نویسی را به خوبی بیاموزد ولی چنان چه سلیقه و حساسیت لازم را در برخورد با بازیگرش نداشته باشد، هرگز فیلم های خوبی نخواهد ساخت. به نظر شما چه چیز باعث می شود که یک نقاش از نقاشی دیگر کار کند حال آن که هر دو از یک منظره و یک ابزار کار استفاده کرده اند؟ یکی از تابلوها واکنشی عاطفی در بیننده ایجاد می کند در حالی که دیگری فقط یک نقاشی است!